باورم کن... ( پارت ۲۷ )
ته ایل: دیگه کم کم داشتم نا امید میشدم*رو مخ*
دیدیم یوری بی حال و تن و صورت زخمی و خونی یه گوشه افتاده
جیمین: چه غلطی کردی حرو*مزادههههه *عربده*
یونگی: من حساب اینو میرسم تو برو پیش یوری*عصبی*
حمله میکنم به ته ایل و کتکش میزنم
جیمین میره یوریو بغل میکنه
جیمین: قربونت بشم خوبی؟ *نگران*
تا میاد حرف بزنه از حال مییره
ته ایل منو هل میده و تفنگو میگیره سمتم
یونگی: هوس مردن کردی
با پام تفنگو میزنم پرت میکنم کنار و با تفنگ خودم شلیک میکنم به دستش
ته ایل: اخخخخخ... فکر کردی لارا چطوری مرده... من کشتمش ازم حامله بود بچمو سقط کرد منم کشتمش انتقام بچمو ازت میگیرم پارک جیمین
جیمین: ها؟ * تعجب * چرت و پرت نگو * از بین دندوناش حرصی *
ته ایل: &به اضای بچم عشقت باید بمیره
تفنگ دیگه ای درمیاره و میگیره سمت یوری
میبینم حواسش نیست شلیک میکنم به قلبش
جیمین: مرسی
افرادم میان اینو جم میکنن ماهم یوریو میبریم بیمارستان
جیمین نشسته زمین کلشو تکیه داده به دیوار، کلافه و تو فکر
تو راهرو قدم میزدم
یونگی: چیشد دزدیدش؟
جیمین: نمیدونم، گف میرم حیاط هوا بخورم سه ساعت بعد اون حر*ومی زنگ زد * کلافه *
یونگی: اها *کلافه*
پرستار: همراه خانوم مین ؟
یونگی: بله؟
جیمین: ب....بله؟ * سریع پا میشه *
پرستار: حالشون خوبه، خطر رفع شد
جیمین: * نفس راحت * ممنون
پرستار: وظیفه بود
یونگی: میشه ببینیمش؟
پرستار: بله
جیمین: ممنون
حمایت یادت نره کیوتی🙃🫶🏻
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
#جیمین
#یونگی
#فیک_جیمین
#فیک_شوگا
#فیک_یونمین
#bts
#BTS
#Jimin
#SG
#JM
#Suga
دیدیم یوری بی حال و تن و صورت زخمی و خونی یه گوشه افتاده
جیمین: چه غلطی کردی حرو*مزادههههه *عربده*
یونگی: من حساب اینو میرسم تو برو پیش یوری*عصبی*
حمله میکنم به ته ایل و کتکش میزنم
جیمین میره یوریو بغل میکنه
جیمین: قربونت بشم خوبی؟ *نگران*
تا میاد حرف بزنه از حال مییره
ته ایل منو هل میده و تفنگو میگیره سمتم
یونگی: هوس مردن کردی
با پام تفنگو میزنم پرت میکنم کنار و با تفنگ خودم شلیک میکنم به دستش
ته ایل: اخخخخخ... فکر کردی لارا چطوری مرده... من کشتمش ازم حامله بود بچمو سقط کرد منم کشتمش انتقام بچمو ازت میگیرم پارک جیمین
جیمین: ها؟ * تعجب * چرت و پرت نگو * از بین دندوناش حرصی *
ته ایل: &به اضای بچم عشقت باید بمیره
تفنگ دیگه ای درمیاره و میگیره سمت یوری
میبینم حواسش نیست شلیک میکنم به قلبش
جیمین: مرسی
افرادم میان اینو جم میکنن ماهم یوریو میبریم بیمارستان
جیمین نشسته زمین کلشو تکیه داده به دیوار، کلافه و تو فکر
تو راهرو قدم میزدم
یونگی: چیشد دزدیدش؟
جیمین: نمیدونم، گف میرم حیاط هوا بخورم سه ساعت بعد اون حر*ومی زنگ زد * کلافه *
یونگی: اها *کلافه*
پرستار: همراه خانوم مین ؟
یونگی: بله؟
جیمین: ب....بله؟ * سریع پا میشه *
پرستار: حالشون خوبه، خطر رفع شد
جیمین: * نفس راحت * ممنون
پرستار: وظیفه بود
یونگی: میشه ببینیمش؟
پرستار: بله
جیمین: ممنون
حمایت یادت نره کیوتی🙃🫶🏻
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
#جیمین
#یونگی
#فیک_جیمین
#فیک_شوگا
#فیک_یونمین
#bts
#BTS
#Jimin
#SG
#JM
#Suga
- ۸.۳k
- ۱۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط